|
چهار شنبه 18 / 5 / 1395برچسب:, :: 4:35 بعد از ظهر :: نويسنده : امیر
کآش فقط بودی ، وقتی بغـــض میکردم بغلـم میکردی و میگفتی ، ببینــــم چِشــآتو منـــو نیگــآ کُن
اگه گریــه کنی قهر میکنـم میرم ها!!! ![]()
سه شنبه 17 / 5 / 1395برچسب:, :: 8:34 بعد از ظهر :: نويسنده : امیر
کاش می دانستی چقدر دلم بهانه ی تو رو میگیره هر روز ![]()
سه شنبه 17 / 5 / 1395برچسب:, :: 8:33 بعد از ظهر :: نويسنده : امیر
گـــــاهـــــی وقـــــتــــا مــــجـــــبـــــوری احـــــمــــق باشـــی ! روی کاغذ مـــــــیــــــــــنــــــــویــــــســـــــــــم دســـــتــــــهـــــــای تـــــــــــــــــو . . . و روی آن دســــت مــــــــــیــــــــــــــکـــــــشـــــــــــم . . . ! ! !
![]()
سه شنبه 17 / 5 / 1395برچسب:, :: 8:32 بعد از ظهر :: نويسنده : امیر
برای تو بوده است، سکوتِ من! در سالیان دراز... و اینک برای توست که میگویم، از سکوتِ گذشته ام... ![]()
سه شنبه 17 / 5 / 1395برچسب:, :: 8:30 بعد از ظهر :: نويسنده : امیر
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد! ![]()
دو شنبه 16 / 5 / 1395برچسب:, :: 4:49 بعد از ظهر :: نويسنده : امیر
בوستـــ בآشتَنـــ یَعنــــﮯ:
اونـﮯ کِـﮧ اَگِـﮧ صَــــــב בَفعِـﮧ هَمـــ نآرآحَتِــــشـــ کٌنـﮯ
هَربآر میـــــــگِـﮧ اینـــ בَفعـِﮧ آخَریـِﮧ کِـﮧ مـﮯ بَخشَــــــمِتـــ
![]()
دو شنبه 16 / 5 / 1395برچسب:, :: 4:48 بعد از ظهر :: نويسنده : امیر
اینجا ماندن بهانه می خواهد اینجا حرفهای بی منطق من بوی دلتنگی می دهند !! اینجا گودالی برای بارانها نیست ، حس درد و دل را کور می کند ... من از اینجا صبر را در پیچیده ترین نحو ساده آموختم اینجا مردن بهانه نمی خواهد ، وقتی تو نباشی ......
![]() ![]() |